اتفاق اتفاقی


SS501 story

داستان هایی از دنیای دابل اسی ها

نفس:وایسا

هیونگ وایستاد

نفس پمادو برداشت و بدون توجه به چشم های متعجب هیونگ شروع کرد پماد زدن رولبای هیونگ ..هیونگ اب دهنشو قورت داد تا حالا به نفس اینقدر نزدیک نشده بود

نفس:وای میشه اینقدر تکون نخوری....

هیونگ:میشه دستتو از رولبم برداری

نفس:نه

هیونگ:خیلی پررویی لب خودمه

نفس:به خاطر من خوردی..خودم باید درستش کنم

هیونگ:وای خداروشکر من نمردم و احساس مسعولیت دختره ی فضایی هم دیدم

نفس دست از کار کشید وگفت: چی میشه  اگه اینجوری صدام نکنی

هیونگ:اوهو............. پس چجوری صدات کنم؟؟؟

نفس:همونجوری که امروز صدام کردی

هیونگ:اوه اوه پررو نشو ...من اونجوری صدات کردم که فیلم هندیمون تکمیل بشه

نفس پیش خودش گفت  من بیچاره  چقدر دلمو به همین یه بار صدا کردن خوش کرده بودم نگو اقا واسه نمایش اینکارو کرده اشک تو چشم های نفس جمع شد یه بغض بزرگ گلوشو صد کرد دلش میخواست زار زار بزنه زیر گریه ولی تو این موقعیت همیچین کاری اصلا صلاح نبود نفس شیشه را اورد پایین وسرشو یکم برد نزدیک پنجره که باد بخوره تو صورتش کم کم سرشو برد بیرون با یه صدای بغض داری گفت:حالا اسممو ا ز کجا یادت مونده بود؟؟؟

یه دفعه از دهن هیونگ پرید:مگه میشه اسم د ختره ی فضایی خودم یادم بره ؟؟؟؟

بلافاصله بعد از این که این حرفو زد لبشو برا سوتی که داده بود گاز گرفت

نفس سرش اورد داخل و گفت:چیزی گفتی؟؟

هیونگ:نه

نفس نقاب بی تفاوتی به صورتش زد و چسب زخم را برداشت وزد رولبای هیونگ ...وقتی کارش تموم شد نگاهش به صورت هیونگ افتاد ...ابروهاش...چشم هاش....بینیش...لباش....جقدر این قیافه را دوست داره چقدر تشنه ی نگاه کردن این قیافه است ولی حیف ..حیف که این قیافه سهم اون نیست مال اون نیست

هیونگ:پسندیدی؟؟؟

نفس:چیو؟؟؟

هیونگ:منو؟؟

نفس:منظورت چیه؟؟؟

هیونگ:دختره دیوونه داره با چشماش منو میخوره بعد میگه منظورت چیه....

با این حرف هیونگ نفس خودشو عقب کشید وگفت:نکه همچین چیز بدرد بخوری هستی.......

هیونگ:هستم که اینجوری نگام میکنی

ایندفعه نگاه هیونگ روی نفس ثابت شده بود هنوزم بند لباسش پاره بود و کت هیونگ هم رو دوشش بود نفس که دید هیونگ داره نگاهش میکنه نگاهی به خودش انداخت سریع لباسشو کشید بالا و دکمه ها کت هم بست

نفس:یه وقت کم نیاری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هیونگ:نه من خودم مواظبم

نفس :بچه پررو

هیونگ :خودتی

بازم هیونگ ماشینو روشن کرد وشروع  کرد به رانندگی1!!

نفس:کجا میریم؟؟

هیونگ که از دست سوالای گاه وبیگاه نفس خسته شده بود گفت:ای بابا دیوونه شدم بس سوال پرسیدی بالاخره یه قبرستونی میریم دیگه

نفس هم دیگه خفه خون گرفت و چیزی نگفت

اما بازم تحمل نیورد و یه دفعه با یه صدای پرهیجانی گفت:میگم ....

هیونگ:باز چی شده؟؟

نفس:الان خودمون به حساب از خونه قهر کردیم

یه جوری این حرفا را میزد انگاره یه بچه ی 10 ساله داره حرف میزنه

هیونگ یه لبخندی زد وای که چقدر عاشق این بچه بازی های نفس بود

هیونگ:برو بمیر

نفس:چرا ؟؟؟

هیونگ:اخه از خونه قهر کردن خوشحالی داره؟؟

نفس با یه اشتیاق و هیجانی دستشو زد بهم وگفت:اره ..چطور نداره ..خیلی باحاله..فکر کن مثلا خودمون قهر کردیم بعدش هم یه اتفاق جالب برامون میفته ..چه میدونم یه اتفاق هیجانی..اهان مثلا مارا میدزدن ....بعدش هیون عذاب وجدان میگیره ومیفته دنبالمون وای چه جالب مگه نه؟؟؟در حینی که این حرفا را میزد هی دستاشو جا به جا میکرد انگار داره یه دااستان واقعی و هیجانی را تعریف میکنه

هیونگ با تعجب به نفس نگاه کرد نفس هم تازه فهمید چقدر بچگونه حرف زده سریع سرشو انداخت پایین و گفت:فقط خواستم یکم هیجانی تر بشه

هیونگ:چند سالته؟؟؟

نفس دهن کجی کرد وگفت:همه مثل تو پیر نیستن من هنوز اوج جوونیمه

هیونگ:اره همین چند روز پیس واسه دانشگاه ثبت نام کرد ی ولی الان مثل بچه دبستانی ها حرف میزنی فکر نکنم تو را دانشگاه راه بدن

نفس:تو دیگه حرف نزن بی سواد

هیونگ دیگه چیزی نگفت بین راه بودند ساعت حدودا یازده و نیم بود نفس هی به خودش از سرما میپیچید اخه لباسش خیلی باز بود کت هیونگ بالاشو پوشونده بود ولی پاهاش بیرون بودند واز سرما یخ زده بودند

هیونگ:چته ؟؟؟واسه چی اینقدر وول میخوری؟؟؟

نفس»دارم یخ میزنم

هیونگ:هوا که خوبه

نفس چپ نگاهی بهش انداخت و گفت:اره بایدم اینجوری بگی وقتی ده تا پیرهن روهم پوشیدی مثل من بدخت نیستی که پارچه لباسمو روهم بذارن نیم متر هم نمیشه

هیونگ یه نگاهی بهش انداخت و نگاهش رو پاهاش ثابت شد

نفس:هوی اینو نگفتم که چشم چرونی کنی

هیونگ:اوففف تو چرا اینقدر به خودت میگیری

نفس:اینا را ول کن دارم یخ میزنم

هیونگ بخاری را روشن کرد و شیش ها را برد بالا نفس هم دستای لرزونشو گرفت جلوی بخاری تا گرم بشه

یه دفعه هیونگ ماشینو زد کنار

نفس:کجا میری؟؟؟

هیونگ:یرمیگردم

نفس:اوا من فکر کردم میخوای بری بمیری میدونم برمیگردی کجا میری ؟؟؟

هیونگ:برمیگردم دیگه و بدون توجه به نفس رفت

بیست دقیقه گذشت ولی هیونگ برنگشت نفس دیگه داشت کلافه میشد که هیونگو دید با دوتا  تا بسته و دوتا لیوان داره میاد بسته  را گذاشت  تو ماشین در حالی که داشت میلرزید لیوانو گرفت جلوی نفس

نفس:این چیه؟؟؟

هیونگ:تو بگیرش

نفس لیوانو گرفت ودید که توش قهوه است داشبوردو باز کرد ولیوانا را گذاشت جای مخصوص لیوان و شروع کرد به گشتن تو بقیه وسایل یکی از کیسه ها چند دست لباس بود یه لباس مجلسی شیک دکلته که راسته بود و قرمز رنگ و وسط کمرش یه کمربند قلبی شکل میخورد نفس نیم نگاهی به هیونگ انداخت وگفت:شوخیت گرفته تو این موقعیت؟؟؟اخه این چه لباسیه؟؟؟

هیونگ:میخوایم بریم کلوب

نفس دهنش یه متر یاز شد :چییییی؟؟؟این موقع؟؟؟مگه دیوونه شدی؟اصلا واسه چی؟؟من نمیام اصلا از این جور جاها خوشم نمیاد

هیونگ:خیلخوب بابا ..چته؟؟واسه چی اینقدر پشت سر هم حرف میزنی؟؟

نفس:خوب نمیام دیگه

هیونگ:باشه نیا من ولت میکنم تو خیابون خودم میرم

نفس:میمری یه امشبو نری تو اون فسادخونه؟؟؟

هیونگ:نمیمیرم ولی بدون جا میشم ..الان تو دقیقا کدوم قبرت میخوای بری؟؟؟حداقل بذار یکم سرمون گرم بشه

نفس:خوب این همه جا حتما باید بری یه جای شلوغ مثل اینجا

هیونگ:ای بابا بسه دیگه چقدر حرف میزنی چی میشه اگه بیای؟تو برو یه گوشه بشین کسی کاری بهت نداره

نفس دیگه حرف نزد  هیونگ به قهوه ها اشاره کرد وگفت:مگه سردت نبود؟؟بخور گرم میشی

نفس یه نگاهی به قهو ه ها انداخت یه نگاهی به قیافه ی هیونگ و یه لبخند قدرشناسانه ای زد پیش خودش گفت:قهوه ای که هیونگ برام خرید باشه مزش فرق میکنه با یه ارامشی داشت قهوه  ها را میخورد که بالخره تموم شد هیونگ یکی دیگه از کیسه ها را برداشت و دوتا پیتزا و دوتا نوشابه  اورد بیرون وگفت:بیا بخور وسط اون همه بزن و برقص شل نشی بیفتی ...

 

نفس:تو نگران خودت باش

هیونگ:من که نگفتم نگران تو ام ..فقط حوصله نعشه کشی ندارم

نفس:من بمیرم  هم به تو نیازمند نمیشم

هیونگ:خوب وقتی بیفتی بمیری که حالیت نیست من باید جمعت کنم

نفس:میشه خفه شی

هیونگ:مواظب حرف زدنت باش

نفس :وای بس کن

هیونگ دیگه سکوت کرد و با نفس مثل قحطی زده ها افتادن به جون پیتزا ها بعد از این بالاخره خوردنشون تموم شد نفس به هیونگ گفت:حالا اینهمه وسیله را این موقع شب از کجا اوردی

هیونگ:دزدیدم

نفس:مسخره

هیونگ:یادت رفته من کیم ؟؟؟لب تر کنم مردم برام جون میدن ..دلیل نمیشه حالا که هیون بیرونم کرده من قدرتم از دست بدم

نفس:وای چقدر تو خودتو تحویل میگیری

هیونگ:واقعیتو میگم

نفس:خوب یعنی میگی رفتی وسط خیابون لب تر کردی شروع کردی به گداهی و مردم هم اینارا بهت دادن؟؟؟

هیونگ چشم غره ای بهش رفت که نفس دیگه چیزی نگفت

یکم که رفتن هیونگ گفت :باید یه جایی پیدا کنیم بری لباساتو عوض کنی مثلا توالت عمومی چیزی

نفس:ایناها یکی هست هیونگ زد کنار :کو؟؟؟

نفس:شوخی کردم

هیونگ ماشینو روشن کرد وگفت:خییلی مذخرفی

بالاخره بعد از گشت وگذار هیونگ یه جایی را پیدا کرد نفس لباسشو عوض کرد ویکمم ارایش کرد ورفتن طرف کلوب

..................................................................................................................

نظر نشه فراموش............................لامپ اضافی خاموش                                        


نظرات شما عزیزان:

ترنم
ساعت12:22---28 تير 1392
like

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:, ساعت 17:24 بـ ه قـلمـ نفس خانوم



طراح : صـ♥ـدفــ